رويکرد هنري به مهدويت


 

نويسنده: سيد رضي موسوي گيلاني




 
فيلسوفان عصر جديد، بر اين بارو هستند که نظام هاي فلسفي پيشين به جهت مباحث انتزاعي و دشوار فهم خود، از ويژگي همگاني بودن برخوردار نبوده و ارتباط خويش را با پرسش هاي زندگي از دست داده اند. در عصر جديد از جمله کساني که براي نخستين بار در اين موضوع سخن گفت، نيچه بود. وي بر اين باور بود که فلسفه رابطه خود را با انديشيدن از دست داده و محدود به کلاس هاي فلسفه شده است، از اين رو انديشه او سرآغاز ايجاد حرکتي گرديد که سرانجام به نقد نظام هاي متافيزيکي و دگرگوني شيوه بيان انديشه هاي فلسفي منتهي گشت.
در قرن بيستم از جمله فيلسوفاني که تلاش نموده اند تا انديشيدن را همگاني سازند، فيلسوفان اگزيستانسياليست بودند. پاره اي از آنان به جاي پرداختن به بحث هاي انتزاعي و فلسفي، به موضوعات و مسائلي در رابطه با حيات، زندگي و معناداري آن پرداختند و به آن دسته از پرسش هايي پاسخ دادند که امروزه از روان شناسي انتظار مي رود تا به آن ها پاسخ دهد، از جمله رهايي از رنج، پوچي، اعتماد به خويشتن، شاد زيستن، درد جاودانگي، سعادت، نشاط در زندگي، آزادي، و براي اين مقصود کوشيدند تا انديشه ها و افکار خويش را در شکل و قالب هنري و ادبي که همه فهم هستند، بيان نمايند و يا به تعبير ديگر انديشيدن را به ميان توده مردم کشاندند:
بر اين اساس در قرن معاصر، ارتباط و تعامل زيادي ميان روان شناسان و هنرمندان با فيلسوفان عصر حاضر همچون فيلسوفان اگزيستانسياليست به وجود آمد و افرادي همچون کارل ياسپرس، با گرايش روان شناسي به سوي فلسفه رفتند و يا مباحث روان شناساني همچون يونگ، فرويد، آدلر، فرانکل در مباحثي همچون ضمير ناخودآگاه فردي و جمعي. صورت هاي مثالي، سمبل، اسطوره، فلسفه ذهن، معناگرايي و امثال آن مورد توجه هنرمندان و فيلسوفان انسان شناس معاصر قرار گرفت و مباحثي ميان رشته اي را در اين عرصه ها آفريد و موجب گشت تا فلسفه هاي وجودي معاصر، نوعي انسان شناسي فلسفي تلقي کردند و يا هنرمنداني که در اين دوره تحت تأثير مباحث روان شناختي قرار گرفتند، به سوي سبک هايي همچون دادائيسم، سوررئاليسم و امثال آن گرايش پيدا نمايند. به عنوان مثال نگاهي به اهميت و تأثير مبحث ضمير روان شناسي بيان شد و سپس نگاه به کارکرد آن بر تفکر فيلسوفان اگزيستانسياليست و بر آثار هنري هنرمندان قرن بيستم از جمله نقاشان سوررئاليست چون آندره برتون، رنه ماگريت، سالوادور دالي و ديگر پيروان اين سبک، خود گوياي اين است که ميان ذهن (در فلسفه) با نفس (در روان شناسي) با ابزار انتقال آن توسط هنر چه ارتباط تنگاتنگي وجود دارد، به طوري که فيلسوفان که به ساختار عقلاني مي انديشند و روان شناسان که به کنش و واکنش هاي نفس توجه دارند و هنرمندان که اثر هنري را آئينه خرد و روح مي دانند، همه در راستاي فرافکن نمودن و بازنمايي روح و انديشه انساني حرکت نموده و اتحاد ارگانيک جنبه هاي متفاوت وجودي انسان را مطرح نمودند. شايد بيهوده نباشد که امروزه پاره اي از انديشمندان معتقدند، به تدريج در حال نزديک شدن به زماني هستيم که ميان علم، دين، عرفان و هنر که روزگاري رويکردهاي متفاوت تلقي مي شدند، وحدت ايجاد مي گردد و هر يک از اين امور از زاويه ديد خويش، به جلوه گري حقيقت خدا، انسان و عالم مي پردازند.
از اين رو از طرفي دشواري انديشه هاي ناب فلسفي و فاصله آن از فضاي زندگي توده مردم و از طرف ديگر دغدغه هاي فکري و روحي انسان مدرن که او را حتي گاه به سوي شخصيت هاي پيامبر گونه شرقي همچون بودا، ساي بابا، کريشنا مورتي و مباحثي همچون يوگا، تمرکز و تأمل (ديانه/مديتيشن). مراقبه و رياضت و امثال آن مي کشاند، موجب گرديد تا رويکردهاي فلسفي در قرن بيستم به سوي روش هاي همگاني و عمومي پيش روند و انديشه ها تلطيف يابند. در اين راستا فيلسوفي همچون ژان پل سارتر مي کوشد تا افکار فلسفي خود را به شکل رمان و نمايشنامه بيان نمايد و در اين مسير حتي برنده جايزه ادبي نوبل مي گردد. به دنبال او افرادي همچون سيمون دوبوار، کامو، کافکا و ديگر رمان نويس هاي برجسته همچون داستايوسکي، جيمز جويس، مارسل پروست، پائولو کوئيلو و پاره اي از سينماگران – فيلم نامه نويسان و کارگردانان از جمله انديشمنداني بودند که مباني فلسفي خويش را به زبان رمان و ادبيات منتقل ساختند و کوشيدند تا در قالب هنر و ادبيات، ساختار فلسفي فکر خود را به مخاطبان منتقل سازند. هم چنين فيلسوفي چون هايدگر معتقد بود که شاعران نسبت به فيلسوفان به انديشه و خردورزي نزديک تر هستند و در اين راستا، هولدرلين را در برابر فيلسوفان متافيزيسين مثال مي زد و در نظام فکري و فلسفي خود به هنر و منشأ اثر هنري توجهي جدي نمود، به طوري که افکار او در فلسفه هنر معاصر، شديداً مورد توجه قرار گرفت.
به اين ترتيب در قرن بيستم حرکتي جهاني به وجود آمد که به ويژه در چند دهه گذشته که انديشه هاي پست مدرن ارائه گرديد و عناصري همچون تنوع و تکثر انديشه ها و سلائق، نفي روايت هاي کلان، شالوده شکني، نفي هر گونه مرکزگرايي و هويت گرايي واحد مطرح شد، کوشش بر کارکرد زبان هنري و ادبي بسيار مورد توجه قرار گرفت و به ناگزير زبان هنر حامل انتقال انديشه ها و افکار و حتي معنويت و دين گرديد و رسانه ها مهمترين رکن بيان زبان هنري و پيام رساني تلقي شدند.
در عصر حاضر نگاهي به فيلم، داستان نويسي، هنرهاي تجسمي، هنرهاي نمايشي و ديگر حوزه هاي هنري گوياي اين است که چگونه بيشترين بازخورد فرهنگي توده مردم از اين شيوه ها مي باشد. امروزه مشاهده مي شود که تعداد مخاطبان يک فيلم معنوي به مراتب از آثار کلاسيک عرفاني و فلسفي بيشتر است، همان طور که در فرهنگ عمومي توده مردم در جامعه، خوانندگان ديوان حافظ، سعدي و مولوي بيش از خوانندگان فصوص الحکم محيي الدين و يا اسفار اربعه صدر المتألهين هستند و يا در غرب کثرت مخاطبان رمان هري پاتر با کتاب نقد عقل محض اثر کانت، فيلسوف برجسته غرب، قابل مقايسه نيست. در واقع توده مردم، بزرگاني همچون کانت، محيي الدين و صدرالمتألهين را از زبان ديگران مي شناسند و هيچ گاه خود مستقيماً اين بزرگان را تجربه ننموده اند، زيرا زبان و بيان آن انديشمندان در سطح توده مردم نبوده و مردم نتوانسته اند با فضاي ذهني و زبان آنان انس گيرند.
از طرفي ما در تمامي اديان با نوعي هنر ديني، سنتي و حتي مقدس مواجهيم که در آن هنرمندان ديني توسط هنر به بيان عقايد و ترسيم اعمال ديني مي پردازند، به گونه اي که اگر يک هنرمند بودايي نقش بودا را در دل تخته سنگ هاي سخت کوه هاي مرتفع برمه و سري لانکا حک مي کند و يا يک هنرمند هخامنشي نقش برجسته هاي تخت جمشيد و پاسارگاد را در طي بيست سال در دل کوه قلم زني مي کند، يا ميکل آنژ تصوير مسيح و داستان انبياء را در طول چهار سال در حالت درازکش بر روي داربست، روي سقف نمازخانه سيستين نقاشي مي کند و يا يک نقاش شيعي صحنه عاشورا را با وضوء و با ابتهال ترسيم مي کند، گويي با اين عمل خود را در حالت عبادت و تهجد مي بيند و يا حداقل خود را مشغول يک عمل فرامادي و معنوي مي يابد و از عمل خود احساس رضايت دارد. به همين جهت ديده مي شود که هنر در تمامي فرهنگ ها، مذاهب و مکاتب، با جنبه هاي آئيني اديان گره خورده و وسيله اي براي ايجاد جذبه و شور ديني و يا بيان شعائر ديني تلقي شده است.
شايد بي جهت نباشد که زبان دين، زبان عرفي (1) و نزديک به ادبيات توده مردم است و پيامبران هيچ گاه همچون فيلسوفان متافيزيک گرا، فراتر از سطح فهم مردم و بيگانه با زبان آنان سخن نگفتند (2) و هر چند که در بيان متون مقدس و پيشوايان دين، عمق و محتوا فداي سادگي نمي شود و در سخنان شان لايه هاي متفاوت حقيقت و معنا به چشم مي خورد، اما کلامشان در سطح عبارت و ظاهر، عمومي و همگاني است، به طوري که از عامي ترين افراد تا ژرف انديش ترين انسان ها مي توانند با سخن قرآن، انجيل، تورات، اپانيشادها، مهابهاراتا، بهگودگيتا و سخنان پيامبر – صلي الله عليه و آله -، حضرت عيسي، حضرت علي و حضرت ولي عصر – عليهم السلام – ارتباط برقرار کنند، با اين تفاوت که فرد عامي در سطح عبارت، تعاليم کتاب هاي مقدس و سخن قديسين را مي فهمد، اما خواص به ميزان رشد و رسش روحي خود به اشارت ها و لطايف سخنان شان پي مي برند. در واقع رمز جاودانگي اديان در طول تاريخ و بيشترين تأثير انبياء بر توده مردم اين است که زباني عمومي داشتند و از سطح فهم و ادراک مخاطبان چه در ارتباط زباني و پيام رساني و چه در نحوه و نگرش زندگي نسبت به آنان فاصله نگرفتند و ميان توده مردم و اصحاب سَر خويش تمايز قائل شدند و در نزد عوام با زباني که در خلوت با خواص گفتگو مي کردند، سخن نراندند.(3)
ناگفته نماند که استفاده از شيوه تلطيف سازي معنا و مفهوم و استفاده از آموزش غير مستقيم در تفهيم معاني در تاريخ فرهنگ اسلامي از قدمت بيشتري نسبت به هنر غرب برخوردار است. ابن طفيل با نگارش رساله حي بن يقظان، و ابن سينا با نگارش رسالة الطير، سلامان و ابسال و رساله حي بن يقظان و پس از آن ها آثار بسيار ارزشمند سهروردي همچون آواز پر جبرئيل، عقل سرخ، قصه غربت غربي و يا رساله موش و گربه شيخ بهائي از جمله اين آثار هنري است که در آن ها براي بيان حقايق در خور فهم افکار عامه نبوده است و تنها تعداد اندکي را مستعد فهم سخنان خويش مي داند و حتي اشاعه سخنانش در کتاب هاي فلسفي را ضايع کردن آن سخنان دانسته و به پنهان نمودن آن ها از نااهلان و جاهلان توصيه مي کند.(4)
در ادبيات عرفاني و فلسفي سخن گفتن به رمز و نماد و انتقال معنا به وسيله زبان، سمبل و کنايه، رويه اي نهادينه شده بود که بسياري از عارفان و فيلسوفان را متوجه خود نمود. نگاهي به زبان عارفان شاعر و يا شاعران عارف و توصيف ادبيات متداول و رايج ميان توده مردم، خود گوياي اين امر است که محدوديت هاي زباني گاه موجب مي شده است تا ژرف ترين معاني و حقايق عرفاني در شکل و فرم هنر و ادبيات بيان گردد که گاه اين شيوه معناکاوي را براي سطوح متفاوت فاهمه مخاطبان مناسب مي دانستند، به علاوه نگاهي به هنرهاي تجسمي در فرهنگ ايراني – اسلامي همچون نگارگري مکتب هاي هنري عصر تيموريان و صفويه از جمله مکتب هاي هرات، تبريز، قزوين، اصفهان، شيراز و يا معماري عصر ايلخانان، تيموريان و صفويان و هنرهاي تزئيني موجود در آثار باستاني ادوار تاريخ ايران، خود گوياي اين است که هنر از بزرگترين عوامل انتقال معنا به مخاطبان و داراي جنبه هاي آئيني و مذهبي بوده است و حتي گاه به صورت هنر قدسي هم جلوه گري نموده است. نگاهي به معماري مساجد، خطاطي قرآن و تلاوت قرآن کريم که از جمله هنرهاي قدسي تلقي مي گردند و به هنرهاي نمايشي چون پرده خواني، تعزيه خواني، نقاشي قهوه خانه اي، بيانگر اين آميختگي ميان فرم و محتوا و تعامل ميان هنر با افکار و اعتقادات است.
حال پس از اين سطور، پرسش اساسي نگارنده اين است که در عصر حاضر چرا در ميان بزرگترين آثار جاويدان ادبي و هنري که به جهت سهولت انتقال پيام و معنا و سرعت نمايش رسانه اي آن، جهاني مي شوند، سهم آموزه هاي ديني و حکمت نبوي اندک است؟ حال آن که در گذشته استفاده از رسانه ها و هنر کمتر امکان پذير بود، اما با اين وجود هنر بيشتر، مورد استفاده فرهيختگان اسلامي قرار مي گرفت، به گونه اي که کهن ترين و با ارزش ترين آثار ديني و تاريخي سرزمين هاي اسلامي به جهت آميختگي با هنر (5) پايدار مانده است. بي شک پاسخ اين نيست که چون امروزه، هنر در خدمت هنر و در مسير اباحه گري و ابليس زدگي انسان مدرن استفاده مي شود، پس قابل تطهير نيست و نمي توان از آن استفاده نمود، زيرا استفاده از ابزار هنري وابسته به خالق اثر هنري است و در هر مسيري مي توان از آن بهره برداري نمود. هنر و ادبيات و کليه رسانه ها توانايي اين را دارند که بر خلاف کاربرد آن ها در مسير ابتذال، در جهت حيات روحي، احياي فطرت و در مسير حکمت معنوي و حقيقت نبوي استفاده گردند. هر چند امروزه هنر مدرن، تحت مديريت عقل دکارتي و علم تجربي، فطرت گريز است و در دور نمودن و قطع ارتباط او با آسمان استفاده گرديده است، اما نبايد فراموش نمود که هنرها و رسانه ها داراي هويت سيال و وابسته به هنرمندي مي باشند که به خلق اثر هنري مي پردازد.
زماني که مخاطبان هنر و ادبيات و رسانه هاي جمعي چنان فراوان هستند که عرصه بر ديگر حوزه هاي فرهنگ تنگ شده است و حال که به تعبير هايدگر نسل امروز نسل عرضه است نه نسل اثبات، پس سزاوار است تا انديشمندان ديني محصولات فرهنگي خود را به زبان روز ارائه دهند، که بي ترديد زمان شناسي و انسان شناسي، شرط بي بديل تبليغ آموزه هاي ديني است. در اين راستا امام صادق – عليه السلام – فرمودند زمان خويش را بشناسيد تا آسيب نبينيد (6) و در تربيت نسل جديد ابزار روز را به کار گيريد.(7) سزاوار است تا اکنون، انديشمندان ديني متاع خويش را در حوزه هاي دين و به ويژه مهدويت، در بازار کالاهاي غفلت زا و اغواگر جهان پست مدرن عرضه کنند و مطمئن باشند که فطرت حق جوي بشر بهترين شرايط را براي پذيرش سخنان حکيمانه نبوي و مهدوي فراهم مي سازد، به همين جهت بود که آن بزرگواران فرمودند که اگر نيکويي و ارزش سخنان ما را – با زبان عصري – به گوش مردم برسانيد، به سوي ما خواهند شتافت.
مولف اين سطور در صدد است تا در سلسله اي از مقالات پيرامون هنر ديني، به سنجش و ارزيابي مباني هنر ديني و تعامل ميان هنر، دين و عرفان بپردازد و سپس به کاربرد هنر در جهت ترويج و تعميق آموزه مهدويت اشاره نمايد. در اين راستا کوشش مي شود تا در ابتدا به بعضي از پرسش هاي بنياديني که مورد توجه هنر شناسان اسلامي قرار گرفته، پرداخته شود. هم چون اين پرسش که آيا هنر اسلامي امکان پذير است؟ آيا هنر اسلامي از متن آموزه ها و متون مقدس اسلامي به دست مي آيد يا اينکه هم چون فلسفه و تصوف ريشه هاي بيروني دارد، اما قابل تطبيق با روش ها و اهداف قرآن و سنت است؟ آيا هنر اسلامي داراي کارکرد ديني است يا اينکه داراي کاربرد ديني است؟ آيا مي توان هنر قدسي اسلامي را در کنار هنر سنتي و هنر مدرن مطرح ساخت و تعميم داد؟(8) و سرانجام پس از ارزيابي و بررسي اين پرسش ها به نتايج و ثمرات اين پژوهش در عرصه هنر مهدوي مي پردازيم. بديهي است تا به اين پرسش ها و مباني نظري پرداخته نشود و مواضع تئوريک نظري اتخاذ نشود، نمي توان مستقيماً از کاربرد هنر در عرصه هنر مهدوي سخن گفت.
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 11